من بچه بودم خيلي عشق فوتبال بودم يه بار عاقا بزرگم خدا بيامرز اومده بود خونمون نشسته داشت چرت ميزد منم داشتم با توپ جلوش بازي ميكردم
عاقايي كه شما باشيد يه شوت زدم خورد بهش شيش متر از چرت پريد
جوري عصاشو زد تو سر پام كه تا يك ماه راه نميتونستم برم
از اون روز به بعد فهميدم اصلن بدرد فوتبال نميخورم
تبليغات