ینی درد آورترین لحظه زندگی وقتیه که داری توی یک جمع با ذوق خاطره تعریف میکنی بعد یک دفعه وسط خاطره یکی عینهو قورباغه میپره وسط حرفت و ی بحث جدید میاره و جمع متلاشی میشه.
حالا چیزی که بیشتر دردآورترش میکنه اینه که یکی از اهالی جمع هنوز داره نگات میکنه و ی خنده شیطانی روی صورتش نقش میبنده.
آدم دوست داره تو اون لحظه ساعت برنارد رو داشت و اون قورباغه لعنتی که پریده وسط حرفت رو خشک میکرد و با جوراب خیس نشسته میزد تو دهنش. وااالا
لایک= تجربه کردم
تبليغات